فریادی بی سخن تر از سکوت ( بنجامین )

سکوت دردناکتر است یا صدا ؟!

فریادی بی سخن تر از سکوت ( بنجامین )

سکوت دردناکتر است یا صدا ؟!

آنان که رفتند و آنان که ماندند

سلام 

مسعود جان سلام ...  

نمی دانم کجایی ... ؟ نمی دانم آیا از طریق این عالم مجازی می توانم با تو که در دنیای دیگری هستی رابطه ای برقرار کنم یا نه ولی ... ولی می خواهم بگویم داداش دوست داشتم ... دلم برایت تنگ میشه اونم خیلی زیاد ... خودت هم می دونستی چقدر دوست داشتم تو هم چقدر منو دوست داشتی ... دیدار به قیامت داداش ... اما می خواهم یه چیزی بهت بگم ... دیدی که تا لحظه آخر هم تنهات نگذاشتم .... دیدی یا نه بهت قول می دم که از این به بعد هم تنهات نذارم ... آخه ما با هم رفیق بودیم آخه ما با هم داداش بودیم ...  

گریه مکن که سرنوشت  

گر مرا از تو جدا کرد  

عاقبت دلهای ما با غم هم آشنا کرد  

... 

میروم اینبار ما را نیست برگشتی دوباره  

ای خوشا بگریختن از دست این بیهودگی ها 

دهر زندان بود و ما در بند قفل آهنینش  

ای خوشا بر ما که جستیم از حصار بندگی ها  

... 

دل من غمگین است  

غصه ام سنگین است  

گرچه اکنون رفیقم نیست  

زندگی شیرین است  

میل گل در من نیست  

بال من خونین است  

اشک غم باید ریخت  

رسم دنیا این است  

... 

مسعود جان خداحافظ  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد