این منم، یا که من از جانم تهی
قصه ای در چهارچوب زندگی
این منم آواره در رویای سرد
لحظه هایم دور از ایران، پر ز درد
روزها پرسه زنان در این تبار
من جدا ماندم ز ایران، از دیار
کو هم آوازی که بانگی سر دهد
از برای سرزمین جانش دهد
این حدیث روز و شبهای من است
نقشه آزادی در ذهن من است
بر لبم صدها غزل، صدها امید
در خیالم، آرزوهای نوید
بوسه بر جای شکنجه می زنم
کنج زندان غمم پر می زنم
ای زن ایران زمین، کنج دلم
سالهاست اشکم به هاون می زنم
این شیاطین، بر تو شلاق می زنند
بر تنت صدها گناه حک می زنند
چشمهایت بسته در آغوش خاک
حین جان دادن، تو روحت پاکه پاک
خاک ایران گشته دشت سنگسار
جایشا ن لاله در آید هر بهار
شرم با دا بر شما ای ظالمان
هر چه نفرت از شماست، در جانتان
گر سری بالای داری می رود
جان شیرین از شما در می رود
صحن هر دانشکده دشت گل است
توی زندانها طنین بلبل است
شعرآزادی در ایران خواند نیست
یکصدا، با هم غزلها ماند نیست
ممنوت از حضور گرمت در وبلاگم
شعر بسیار زیبا و وصف حالی است
این شهر تمام زنان ایران است
خیلی لطف کردی
با سپاس بیکران
خواهش می کنم ... خیر من شاعر این شعر نیستم .
موفق و خوش باشید .
راستی شاعرش خودتان هستید؟