فریادی بی سخن تر از سکوت ( بنجامین )

سکوت دردناکتر است یا صدا ؟!

فریادی بی سخن تر از سکوت ( بنجامین )

سکوت دردناکتر است یا صدا ؟!

عاقبت ...

عاقبت نام مرا  

... باران و باد  

نرم می شوید  

از رخسار سنگ  

گور من گمنام می ماند به راه  

... 

فارغ از افسانه های نام و ننگ  

کنجکاوی و زندگی مدرن

یکی از آفت هایی که جامعه امروز ما را فرا گرفته است این است که همه می خوان از کار هم سر دربیارن ... می خوان بدون توی خونه دیگران چی میگذره ... حتی دوست دارن بدونن تو فکر و ذهن دیگران چی میگذره !!! و خوب این موضوع می تونه عواقب بسیار خطرناکی رو به همراه داشته باشه ... اصولا ما ایرانی ها لوازم و ابزار مدرنیته رو توی زندگیمون وارد کردیم اما قواعد و قوانین مدرنیته رو نه ! ... ما ماشین سوار میشویم اما از اجرای قانون رانندگی بیزار هستیم و اون رو مایه عذاب و دست و پا گیر می دونیم ! ... ما آپارتمان نشین شدیم اما نمی خواهیم به اصول زندگی آپارتمانی پایبند باشیم ... سکوت رو رعایت کنیم .. نظافت رو رعایت کنیم .. در زندگی جمعی جاری در یک مجتمع و یا آپارتمان شرکت کنیم .. و حتی در بسیاری از موارد تراس آپارتمان هایمان را با پرده و حصیر می پوشانیم ... ما روزانه تعداد زیادی اتومبیل تولید و روانه بازارهای مصرف می کنیم اما گسترش خطوط رفت و آمدمان متناسب با این تولید و تزریق نیست که نتیجه اش میشه تصادفهای متعدد منجر به مرگ و یا ترافیک های طولانی طاقت فرسا و .. این یعنی اینکه ما در کنار آمدن با زندگی مدرن و مدرنیته دچار مشکل هستیم .

البته من عقیده ندارم که نمیشه مدرنیته رو بومی و با ارزش های ایرانی هماهنگ کرد اما خوب بالاخره باید یک سری موارد و اصول مربوط به مدرنیته رو حفظ کرد که بدون اونها نتیجه همین شلم در شوربایی میشه که همگی بهش عادت کردیم و ازش رنج می بریم .  

از موضوع اصلی دور نشم ...  

دخالت و کنجکاوی هم از اخلاق ها و عادتهایی هستند که ما در زندگی خود به کرات از مورد استفاده قرار می دهیم که موجب ایجاد مزاحمت برای خود و دیگران می شویم نمونه بارز آن اینکه وقتی جایی تصادف میشه تمام ماشین های عبوری از کنار صحنه تصادف با کنجکاوی عجیبی به صحنه نگاه می کنند که باعث ایجاد ترافیک سنگین بیهوده در اون نقطه میشه و چه بساکه حتی سبب تصادفهای دیگری نیز بشود .  

در حالی که در زندگی مدرن مردم عادت کرده اند سر به کار خویش داشته باشند نه سر به کار دیگران . خستتون کردم ؟! ببخشید .

انسان و گناه

روزی جوانی نزد شیوانا رفت و به او گفت که من بسیار گناهکارم و هر کاری که می کنم نمی توانم گناه را ترک کنم ! چه کنم ؟!  

شیوانا به او گفت که ای جوان اول اینکه هیچگاه به گناهان خود نزد هیچ کس اعتراف نکن و دوم اینکه حال که در این مورد به من گفتی حکایتی را برای تو نقل می کنم تا بدانی ...  

در منطقه ای که من زندگی می کنم میمونی وجود دارد که بسیار تند و چابک است و به هیچ طریقی نمی توان او را گرفت مگر یک روش و آن اینکه در قفسی که فاصله میله های آن بسیار کم است و درون آن موزی قرار دارد و وقتی میمون می خواهد موز را از درون قفس بیروی بیاورد نمی تواند و علاوه بر اینکه موز را هم بدلیل وسوسه نفسش نمی اندازد و ما هم می رویم و آن را می گیریم ... !  

انسان هم در برابر گناه مانند آن میمون و موز است ... انسان نمی تواند گناه را رها کند همانند آن میمون در حالی که می داند موجب هلاک و گرفتاریش می شود !

من

من منم من نه منم  

این من بی من ؛ منم

من بی من ؛ منو از من بی من کرد  

منو این من بی من شده از همه دور کرد  

من مرد و من من شدم  

این منم که تنمو از همه بی من کرد  

یاوه ام را خواندی و هیچ نگفتی  

منم که هی می گویم و تو هیچ نگویی

آوار

بی تو دنیا بر سرم آوار شد  

بین ما هر پنجره دیوار شد  

درد ما در بودن ما ریشه داشت  

رفتن و مردن علاج کار شد  

آشنایی های خوش آغاز ما  

ابتدا نفرت سپس انکار شد  

آنکه اول نوشدارو می نمود بر لب ما  

زهر نیش مار شد  

 ....

عیب از ما بود  

عیب از ما بود 

از یاران نبود  

تاکه یاری یار شد بیزار شد  

 

« متن تک آهنگی از داریوش »

با من بمان

تو شعر محبوب منی   

تو مامن روح عاشق منی  

هر روز با امیدت بیدار می شوم  

هر لحظه لحظه را با امیدت می گذرانم  

روزهایم پر است از اشتیاق تو  

برایت خانه ای ساخته ام از عشق  

و این خانه را در قلب و روحم بنا کرده ام  

بیا تا خانه ام روشن شود از زیبایی های مکرر  

بیا تا با هم پرواز کنیم در ابدیت  و تا اوج عاشق بودن  

من می خواهم با تو قصه ای نو آغاز کنم 

مجنونی نو و لیلی نو و ... 

تا تو نباشی من ناتوانم در زنده بودن 

من با توام بیدار و خوشحال با من بمان  

با من بمان ....